مدتها است که کلمه ردیف نکرده ام که اسمش را بذارم شعر و قصه ، چون نخواستم بزرگترین دروغ گوی جهان باشم ، بی مخاطب باشم دم از عشق بزنم ولی آن را نثار کسی نکنم ، نخواستم مقدس نمایی کنم ودیگر راستی نداشتم تا بگویم دروغ گو هم نبودم پس گفتم بگذار تا نگویم !
ولی میخواهم اگر تکراری است بگویم اگر سالها قبل فروغ از رهای روحش و جمش گفته مولانا از جدایی از اصل گفته حافظ از دولت عشق هزار برابر بهتر از من گفته راسل عقل را جاودانه ستوده و مظلومانه آرزو کرده که ای کاش خدایی بود !! و این چند روزه کسی دوستت دارم و عشق خیابانی و اینترنتی را به طور ملسی به سخره گرفته و اگر که جامعه ما برای بحث سیاسی جایی ندارد که پدر و مادر من میگویند سیاست بی پدر مادر است !
کاش من بتوانم بگویم !
این راست است !!
به هم گفت دیگر بریده ام و همه خندیدند ! گفت که همه چیز را میسوزانم و هیچ کس باور نکرد !
به همه گفت میسوزانم چون پناه ندارم میسوزانم چون نمیخواهم بی پناه کنم !
عقده های دیرینه عذابش میداد و اینکه هم خانگی همیشه یاد آور بی مادراش روستایی بودنش و لهجه اش بود ! هم خانگی لیسانس داشت و او درس نخوانده بود و این هر روز برایش تکرار میشد بی سواد بی سواد بی سواد
ولی پاک بود !! پاک پاک ! هم خانه جاسوس اداره بود و همیشه شکایت می شنید از همسران همکاران و همیشه می گفت : به خدا شرمنده ! شرمنده !
او سواد نداشت ولی همینقدر می فهمید که خبر کشی بد است چیزی که من و تو سالها پیش آموخته ایم را هم خانه نمی دانست ولی اون زن همچنان بی سواد بود ! و همچنان می شنید که اشتباه کردم بهتر از تو برای من زیاد بود !
گفتیم طلاق سرسخت بود گفت نه !
پدرم مرد ،مادرم رفت پی کارش بی مادر بودم بی حرمت شدم نمیگذارم کودکانم اینگونه شوند ! کجا بروم ! خانه پدر و مادری که ندارم
گفتیم چه میکینی ! گفت میسوازنم !
دو سال حرف زدیم دو سال سرگرمش کریم دو سال سعی کردیم سرد بماند نسوزد و نسوزاند !
مصلحان و قضات فامیل باور نکردند آقا، آقا تحویل هم خانه دادندوزن را کوبیدندهمیشه زن مقصر بود چون سواد نداشت چون مرد برای او لقمه بزرگی بود
زیاد نمیخورد ! نمیخرید ! چون خانه سازی داشت ! چون سر پناه میخواست برای فرار از سازمانی بودن !
و یک روز روزی که ما آسوده بودیم ! پدر آمد و سراسیمه گفت : حیاط اداره میسوخت ! فکر کنم یکی از خانه سازمانی ها بود !
مادر نفهمید چگونه برود !! نفهمید اول گریه کند بعد برود تا ببیند یا برود و بعد گریه کند ! شاید چیزی نشده ! شاید انبار بوده ! شاید !
و رفت و خانه زن را در شعله های آتش دید و بالاخر سوزاند !
هم خودش هم دخترک 6 ماه اش را !! پسر ک پنج ساله از پنجره گریخته بود!!
و همه دیدند که در ایوان یک پیت نفت بود !! پیت نفتی که ریش سفید فامیل در مقابل میسوزانم های زن گذاشته بود و گفته بود بیا بسوزان !! اگر جرات داری بسوزان
و او جرات داشت ! از نظر ریش سفید دیگر جرات داشت
چون هیچ کس را نداشت !
ما هم به در داش نخوردیم ! من که برایش دل میسوزاندم ! شد کابوس خوابهایم ! با چهرهای خوف انگیز !!
و ریش سفیدان گفتند :کسی که خود کشی میکند جهنمی است ! خودش که هیچ کودک را هم کشته ! فحش اش بده دیگر به خوابت نمی آید !
مادر در بیرون آتش داد زد و هیچ مردی نرفت داخل ! هیچ کس ! یک مرد از خیل میخواست برود زن اش نمی گذاشت
و اینگونه همه چیز سوخت و تمام شد !
چون زن پناه نداشت !
ظرفیت هم نداشت !
جستجو در کل مطالب این وبلاگ، حتی مطالب بایگانی شده!