عمید صادقی رو تازه کشف کردم اون که بود من کجا بودم نمی دونم ! (سخن از زبان ما می گویند )
وقتی عقیده عقده خوانده می شود
و نور چراغ در آب مهتاب تلقی
و متانت زمین
زیر برف یخ می زند
نان از یتیم خانه می دزدیم
و می فهمیم
دزد اشتباه چاپی درد است
میخواهم نبینمت
که دیدنت
گذاشتن لیوانی شکسته روی لبانم است
تو دمت گرم نیست
وچنان برودتی در تنت
کخ خون در رگم قنیل می شود
وحیف که شعر ترا بگوید
بس که بد بدرقه ای
نگاه شکوه الفبا است
پیش از اختراع خط
ومن بی تو
چیزی شبیه ساعتم ، بی عقربه
یادت می آید
با دست های بریده برای عشق شال بافتیم
و او رفت
(عمید صادقی )
پ . ن :ذهنم پر از کلمات تو در تو شده ..کلماتی که به هم نچبیده اند
پ . ن۱ : باید درس بخونم
جستجو در کل مطالب این وبلاگ، حتی مطالب بایگانی شده!