چهارده ساله بودم که بی خبر از همه جا زن یک معتاد شدم !
اولش گفتم عیب نداره برگزدم کجا برگردم ! میسازم ! خونه باباش بودیم تو یه اتاق ! گاهی خورد و خوراکمون رو برادرش میداد !
ولی عذاب اصلی از وقتی شروع شد که حامله شدم ! شوهرم دچار یک بیماری روانی شد ! و منو که باردار بودم کتک میزد و سپس دلجویی میکرد ! وقتی علتش رو می پرسیدم ! جواب میداد از آزار زنان لذت می برم مخصوصا" وقتی جیغ می زنند !
یه روز که مادرم کنارم بود ! شروع کرد کتک زد ! مادرم اومد نجاتم بده دست پیرزن رو پیچوند و دستش شکست ! تو دادگاه مادرم گفت در صورتی رضایت میده که او من رو طلاق بده !
اینجوری شد که به قیمت شکستن دست و سر مادرم من نجات پیدا کردم !
اما شدم آینه دق اون ! می شستم از ناراحتی دوری 3 تا بچه هام مژه هام و موهامو میکندم و گریه میکردم
مادرم مرد !
چهار تا برادر داشتم چند ماه چند ماه نوبتی خونه یکیشون میرفتم !! اما مگه عروسا میذاشتن ! چقدر پشت سرم حرف زدن !
تا آخرش یه تاجر آملی به برادرم گفت که زنش ناراحتی کلیه داره و نمی تونه ارضاش کنه ! و میخواد زن بگیره ! و من با مهریه 5 میلیون صیغه اش شدم !
2 میلیون برام وسایل خرید ! 3 میلیون داد این خونه رو برام گرفت
اوایل خوب بود ! ماهی 1 بار می اومد و آذوغه میذاشت ! چند بار کارشو میکرد و میرفت !
از بچه هاش خیلی می ترسید ! زنش خوب شد یا نشد نمی دونم !
ولی چهار ماهه که نیومده ! تلفن ها رم جواب نمیده ! یه جمله میگه : اینجا زنگ نزن !
من که گشنه نمی تونم بمونم !
خانم تو رو خدا اگه از طرف کمیته امداد اومدن بگین من بی سر پرستم ! بتونم خرجی بگیرم !
-------------------------------------------------------------------
ما مسافرت بودیم ! مامان بزرگم دلش سوخته بود مغازه پدر بزرگ مه متروکه شده بود اجاره داده بود به این خانم ! گرچه وقتی دائیم فهمیدن ! مثل مار زخمی بعد 2 ماه پرتش کردن بیرون ! کلی هم سر مامان بزرگ هوار زد که دیگه نبینم دلت واسه این ول ها بسوزه !
جستجو در کل مطالب این وبلاگ، حتی مطالب بایگانی شده!