سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جنسیات - مریم بانو
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
من در یاهو
 RSS 
اوقات شرعی
یکشنبه 85 فروردین 27 ساعت 12:1 عصرخوابگاه دختران

به حکم آنکه احساس پاستوریزه بودن شدیدی از لحاظ دانشجوی بومی بودن و عدم اختلاط در جامعه داشتم به همراه دوستم به یکی از دانشگاههای مناطق کویری رفتیم و سه شب در خوابگاه به طور قاچاقی ماندن در همان سه شب انسانهای گوناگونی را به چشم دیدم که تاکنون به عنوان جیزه و هاپو داره شناخته بودم

دختر همجنس بازی که دارای این غریزه شدید بود از ان اطلاع نداشت یا خودش را به ندانم بازی میزد

دختران فقیری که در هر تعطیلی ترم هزار بار سرکوفت شهریه شان را می شنیدند مشکلات عصبی شان را به دیگران انتقال میدادند و سپس خود با فراق خیال درس میخواندند

بچه هایی که سابقه چندین بار خودکوشی دارند و هر لحظه تنها بودن با آنها احتمال مرگ میرود مثلا" یکی از بچه ها تعریف میکرد که فلانیرو قفسه سینه من نشسته بود و تا سه روز قادر به حرف زدن نبودم !

از حرف درست کردنها و خاله زنک بازیها هم بگذریم !

شخصا" سفر را برای خوشگذراندن نمی دانم و این سفر یکی از مفید ترین سفرهای عمرم بود !

مدتها بود دنبال یک ساری هندی میگشتم ولی نه در تهران و نه در گرگان پیدا نمی کردم که خوشبختانه در این شهر پیدا کردم و بزودی با زویر آلات هندی خریداری خواهد شد این از دغدغه های دختری است که خود و دیگران او را شبیه هندی ها میدانند البته نه به آن حد برنز که آن هم علاج دارد جانم !!

معماری این شهر کویری برای من که اهل شمالم و سقف های سفالی دیده ام خیلی جالب بود و توانستم ترمینال و کلانتری شهر را که به سبک سقفهای گنبدی کنار هم بود ببینم

در کنار دوستی که 70% شبیه خودت هست همه چیز شیرین است و زیبا ترین قسمت این سفر گریه برای تنهایی دوستم در آن شهر دور افتاده و غریب با مشکلات خوابگاهی اش بود

ولی این مسئله باعث شد روزی هزار بار قربان شمال خودم با آن رطوبتی که هنگام نفش کشیدن بینی ات را تر میکند و جاده های سر سبز و شالیزار هایش بروم !!

***

خطاب به ....

وقتی از احساسات ات میگویی وقتی از طریقه پایبندی هایت . وقتی نگاهت را روی صورتم می چرخانی که بفهمانی ...

وقتی اشک میریزی و فحش میشنوی و لبخند میزنی و میگویی بگو بگو

وقتی نمی دانم تو و امثال تو را چگونه از سرم باز کنم !!

به خودم میگویم چقدر دیر دور و برت پر از احساس شده وقتی دیگر دوستت دارم جز حرف مسرت بخشی ناشی از حس دوست داشته شدن چیزی نیست !

***

از اونجایی که پارسی بلاگ قاط زده بود و من داشتم سکته میزدم یه وبلاگ تو بلاگفا زدم که اگه پارسی بلاگ به طور ناگهانی از سرویس دادن  به ما خسته شد اونجا یه مکان داشته باشم (مریم بانودر بلاگفا )


متن فوق توسط: مریم بانو نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
سه شنبه 85 فروردین 15 ساعت 7:43 عصرهوو
 

چهارده ساله بودم که بی خبر از همه جا زن یک معتاد شدم !

اولش گفتم عیب نداره برگزدم کجا برگردم ! میسازم ! خونه باباش بودیم تو یه اتاق ! گاهی خورد و خوراکمون رو برادرش میداد !

ولی عذاب اصلی از وقتی شروع شد که حامله شدم ! شوهرم دچار یک بیماری روانی شد ! و منو که باردار بودم کتک میزد و سپس دلجویی میکرد ! وقتی علتش رو می پرسیدم ! جواب میداد از آزار زنان لذت می برم مخصوصا" وقتی جیغ می زنند !

یه روز که مادرم کنارم بود ! شروع کرد کتک زد ! مادرم اومد نجاتم بده دست پیرزن رو پیچوند و دستش شکست ! تو دادگاه مادرم گفت در صورتی رضایت میده که او من رو طلاق بده !

اینجوری شد که به قیمت شکستن دست و سر مادرم من نجات پیدا کردم !

اما شدم آینه دق اون ! می شستم از ناراحتی دوری 3 تا بچه هام مژه هام و موهامو میکندم و گریه میکردم

مادرم مرد !

چهار تا برادر داشتم چند ماه چند ماه نوبتی خونه یکیشون میرفتم !! اما مگه عروسا میذاشتن ! چقدر پشت سرم حرف زدن !

تا آخرش یه تاجر آملی به برادرم گفت که زنش ناراحتی کلیه داره و نمی تونه ارضاش کنه ! و میخواد زن بگیره ! و من با مهریه 5 میلیون صیغه اش شدم !

2 میلیون برام وسایل خرید ! 3 میلیون داد این خونه رو برام گرفت

اوایل خوب بود ! ماهی 1 بار می اومد و آذوغه میذاشت ! چند بار کارشو میکرد و میرفت !

از بچه هاش خیلی می ترسید ! زنش خوب شد یا نشد نمی دونم !

ولی چهار ماهه که نیومده ! تلفن ها رم جواب نمیده ! یه جمله میگه : اینجا زنگ نزن !

من که گشنه نمی تونم بمونم !

خانم تو رو خدا اگه از طرف کمیته امداد اومدن بگین من بی سر پرستم ! بتونم خرجی بگیرم !

-------------------------------------------------------------------

ما مسافرت بودیم ! مامان بزرگم دلش سوخته بود مغازه پدر بزرگ مه متروکه شده بود اجاره داده بود به این خانم ! گرچه وقتی دائیم فهمیدن ! مثل مار زخمی بعد 2 ماه پرتش کردن بیرون ! کلی هم سر مامان بزرگ هوار زد که دیگه نبینم دلت واسه این ول ها بسوزه !


متن فوق توسط: مریم بانو نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
جمعه 84 اسفند 26 ساعت 7:21 عصرگلچین قوانین

ماده 1041 قانون مدنی : ولی می تواند اقدام به تزویج طفل نابالغ اعم از پسر و دختر نماید با رعایت مصلحت او !!!(این که اصلا " حرف زدن نمی خواد )

ماده 1043 قانون مدنی : نکاح دختر باکره اگر چه به سن بلوغ رسیده باشد موقوف به اجازه پدر و جد پدری وی می باشد(حالا اومدیم و 12 ساله بی کره بود اون وقت عقلش میکشه که ازدواج کنه یعنی بکارت معیار تشخیص صلاح برای یک انسانه )

طبق ماده 1133 قانون مدنی مرد هر وقت که بخواهد می تواند زن خود را طلاق دهد و در صورت مبتلا بودن به امراض خاص میتواند فسخ نکاح کند که به مراتب آسان تر از طلاق است ولی زن در صورت مواجه شدن با چنین امراضی نمی تواند از حق فسخ استفاده کند

و دوباره 1133 مرد میتواند هر وقت که بخواهد زن خود را طلاق دهد (جدیدا" سر وتهش رو قیچی کردن یعنی محدویت گذاشتن )

ماده 630 قانون مجازات اسلامی : هرگاه مردی همسر خورد را در حال زنا با مرد اجنبی مشاهده کند و علم به تمکین زن داشته باشد میتواند در حال هر دوی آنها را به قتل برساند و در صورتی که زن مکره باشد میتواند مرد را به قتل برساند و حکم ضرب و جرح هم مانند قتل است( حالا این آقا خودش شخصا" نقش قاضی و محکمه و اجرای احکام رو بازی میکنه به کنار )

ماده 209 ق. م. ا . هرگاه مرد مسلمانی عمدا" زن مسلمانی را بکشد محکوم به قصاص است لیکن باید ولی زن قبل از قصاص قتل نصف دیه مرد را به او بپردازد(زن نصف آدمه !!)

ماده 258 همان قانون :هرگاه مردی زنی را به قتل رساند ولی دم حق قصاص قاتل را با پرداخت نصف دیه دارد و در صورت رضایت قاتل  میتواند به مقدار دیه یا کمتر با بیشتر از آن مصالحه نماید

ماده 119 تصریح میکند : شهادت زنان به تنهایی یا با ضمیمه مرد لواط را ثابت نمیکند

ماده 137 قذف با دو بار اقرار یا شهادت دو مرد عادل ثابت میشود !

ماده 119 سرقتی که مستوجب حد است از یکی از راههای زیر ثابت می گردد :

1- شهادت دو مرد عادل

طبق ماده 74 زنا چه موجب حد جلد باشد و چه موجب رجم با شهادت چهار مرد عادل یا سه مرد عادل و دو زن عادل ثابت میشود (یعنی دوتازن جای یک مرد )

طبق مواحد الحاقی به ماده شرایط قضاوت زنان هم که قاضی نمیشوند البته دارن از شمول اجرای قانون کم می کنن مثلا " ما میشمیم قاضی خانواده !!

اینجوری کم تر دلمون می شکنه !

* وبلاگ قبلی رو حذف کردم گفتم یه چکیده ای بنویسم بهم برنخوره !

* کلیپ مرکز فرهنگی  زنان رو هم از اینجا ببینین !

* یه سر برین تواینک پایین وبلاگ (پرشی استت) بعد برین نحوه ورود کاربران ببین مرگ من واژه های کلیدی که اومدن تو چیه ؟؟

*گنجی آزاد شد ...هورااااااااااااااااااااا


متن فوق توسط: مریم بانو نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
دوشنبه 84 اسفند 22 ساعت 12:42 صبحمزیت مرد بودن !!

اومده واسه پسر عزیز دردونه اش زن پیدا کنه تیپاکس کنه آمریکا !!

از قضا دست میذاره رو دوست خوش تیپ ما !!

میرم آمار پسره رو در بیارم !!

می فهمم

ایوالله !!

آقا بچه 16 ساله داره ! اونم نامشروع !

با مادر یارو که رو به رو میشم میگم : چطور دلت میاد !! دختر معصوم رو بدی دست یه مرد هوس باز که فقط براش بچه بیاره !! و غذا درست کنه !

میگه : چه اشکالی داره اون مرده !! ازدواج قبلی واسه مردا عیب نیست ! 

میتونم بهش بگم : احمق و بی خاصیت هرزه و هرجایی

چون به آدمی که همچین استدلالی داره چیزی جز این نمیشه گفت ! 


متن فوق توسط: مریم بانو نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
یکشنبه 84 اسفند 14 ساعت 5:35 عصرفروریختن معصومیتها (واقعیتی مکرر)

ازاون دخترک از خود راضی کلاس که همه دورش جمع شده بودند بدم میامد ! چند بار رفتم و گفتم که کفش هایش خیلی زشت است اینجوری فکر میکردم حالش رو میگیرم !!

این بارونی زرد ابتدایی که بودم تا زانویم بود حالا کاپشن شده !!

از خانم ناظم هم حالم به هم میخوره همش میخواد به من زور بگه !! خیلی کیف کردم وقتی سر صف بهش گفتم : خر  همه بچه ترسوها گفتن : هههههههههههههههههه وایییییی

هرجور بخوان بزنن که مثل زن بابا نمی زنن !!

زنگ که میخورده مامان طبق معمول وایستاده سر کوچه، تا سر کوچه بلند مدرسه باهام میاد!!

چقدر دلم میخواد این کوچه با اون مغازه که یه عالمه پسر هیز توش داره کش بیاد !

مامان من رو داره من مامانمو اما نمی دونم چرا فقط به اندازه طول یک کوچه با همیم

دفعه قبل بهش گفتم : حالا چرا دوباره رفتی زن دوم شدی ! گریه کرد !! دیگه از این حرفها نمی زنم !

مگه من از بابا پرسیدم تو از من بدم میومد چرا منو پس انداختی !

خوب چی بگم حالا!

مامان میگه !! امسال عید بابات خرید کرده برات !

- نه!!

: واسه اونا چی خریده ؟

- هر چی شون که پاره شده !!

: یعنی برات کفش و لباس نخرید !

- نه !!

دختر از خود راضیه داره با دوستاش هر هر کرکر میکنه و میره !

آها فهمیدم چی بگم !!

مامان

:جانم

-از این دختره اینقدر بدم میاد

:چرا

- فکر میکنه خیلی خوش تیپه !

مامان بازم گریه کرد!

مامان وقته گریه میکنه فقط اشکاش میاد ! مثل من عرعر نمی کنه !! قیافش هم جمع نمیشه! فقط اشکاش میاد !

فرداش اومد  !! یه پلاستیک بزرگ دستشه !!

- مامان این چیه ؟

: خوب ببین !!

یه عالمه لباس همش اش نو !! پی چیدیم تو کوچه فرعی تا همشون رو ببینم !!

بغلش کردم داشتم بوس اش میکردم یه دفعه یادم افتاد !

- مامان از کجا کی پولشو داد !! آقای رفیعی چطوری گذاشت بخری !!

: خریدم دیگه کاریت نباشه !!

میرم خونه نرگس میگه به بابا نشون ندیا !! گفتم : چرا !! گفت بدش میاد !

لباس ها رو قایم میکنم !! تا فردا بپوشم !! صبح زودتر از همه بیدار میشم ! تا هیچکی منو نبینه !

تو مدرسه کلی بهم خوش میگذره !!

بچه ها همه گفتن :

هووووووو خوش تیپ شدی به اندازه همه عمرم پز دادم !

اون روز مامان سر کوچه نبود !! داشتم میرفتم

پسر هیزه از مغازه در اومد راه افتاد دنبالم !

ترسیدم تند تند راه رفتم !!

شروع کرد حرف زدن ببین اسم ام امیره !! خوشگله !! چه عجب مامانیت همرات نیست !

ببین من خیلی وقته نگات میکنم !! میترسیدم بیام چون تو مغازه شاگردم !!

پیش خودم میگم : اه چقدر ور میزنه ! اینم !!

دوباره میگه !! وایستا !! یه دیقه وایستا به خدا

دوست دارم

واستا !

دلم هری ریخت پایین ! گفت : دوست دارم ! به هم نامه داد ! وقتی رفت ،پیچیدم تو کوچه فرعی گذاشتم تو کرستم !

حالا من تیپ دارم !! خوشگلم ! یکی منو دوست داره !! دست مامان درد نکنه ! از سر کوچه تنگ خودمون شلنگ تخته انداختم

اصلا" فراموش کردم که ........

با لباسها میرم خونه !! بابا داره تیلیت میخوره !!

سلام !!

وقتی بابا سرشو گرفت بالا تازه یادم  افتاد !!

بابا گفت : به به خوشم باشه ! نو نوار شدی ! از کجا آوردی !

مامان خریده !!

مامانت غلط کرده با تولش !! دوباره میخواد بگه من عرضه ندارم !! خودش که نساخت رفت خونه پول دارا کنیز شد !! حالا بچه اش شده همون !! میکشمت !!

بابا کلی لگد زد !! لباس ها نصفش جر خورد !! بقیشو درآوردم غیر از کرستم !! آخه نامه امیر توش بود

بعدش همه رو پس فرستاد !!

فردا امیر اومد سر کوچه مدرسه !! مامان داشت از دور میومد !! گفتم : مامانم !!

امیر در رفت

مامان اومد جلو ! چش اش مثل چش من باد کرده بود !! یکی زد تو گوشم !!

گفت : غیر این پسرهالاف و معتاد کس دیگه ای نبود !!

بعد رفت دیگه نیومد !! رفت ام خونه آقای رفیعی گفت ان :مامان رو طلاق داده !!

امیر گفت : بیا فرار کنیم !!

مامان دیگه نیومد ! امیر مهربون بود !!

رفتیم تو یه خونه !

غدا خوردیم با آب میوه ! خیلی حال داد  !! غذا که خوردم سنگین شدم ! خوابم گرفت !!!

حالا اینجام !!

امیر کجاست !!

کمرم درد میکنه !

******************

این داستان واقعی بود که سال دوم راهنمایی در اوج معصومیت همکلاسیم براش پیش اومد !! و اون دختر از خود راضی منم !! با این که خیلی حالمو گرفته بود سعی کردم خودمو بذارم جای اون ببینم نسبت به من چه حسی داره !! شاید این قصه ، غصه تکراری خیلی از آدما باشه !! ولی برای من یک واقعیت تلخ بود !!

شهربانو دیگه مدرسه نیومد !


متن فوق توسط: مریم بانو نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

در سایتهای خبری چرخ می زدم که به جوک سال برخوردم !!

ازدواج موقت راهی برای کاهش معضل زنهای خیابانی !!!!!!!!!!

به راستی مسئولی که این حرف را میزده چیزی از علم جامعه شناسی و یا اقتصاد میدانسته

از شایسته سالاری توقعی نمیشود داشت چون در نهادهای تبدیل به یک افسانه شده !!

 ولی آیا این جناب واحدهای دبیرستان خود را به درستی پاس کرده !!

آِیاازدواج موقت  نتیجه ای غیر از اضافه شدن فرزندان ناخواسته و در نیمه راه مانده را به همراه دارد؟؟؟؟

به جای پیدا کردن منشا این منجلاب ..برای آن جدول بندی می کنند . و مسیر تعیین می کنند !!

فقر و فحشا دو مکمل اند !!

برای فقر چند روزی صیغه شدن و گرفتن مهریه برای تامین هزینه ها  و در عوض آن فحشا را در زیر دو خط عربی برده اند

ایول !! تا ما همیچین سخن گو هایی داریم روشن فکر کم نداریم !!

--------------------------------------------------------------------------

پ . ن : شاناز کوچولو روم به دیوار به گوز میگه :

بوق پی پی

وایی وقتی شنیدم نیم ساعت خندیدم

تو عمرم به از این لحاظ بهش نگاه نکرده بودم


متن فوق توسط: مریم بانو نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
شنبه 84 اسفند 6 ساعت 8:12 عصرقصه سوختن

مدتها است که کلمه ردیف نکرده ام که اسمش را بذارم شعر و قصه ، چون نخواستم بزرگترین دروغ گوی جهان باشم ، بی مخاطب باشم دم از عشق بزنم ولی آن را نثار کسی نکنم ، نخواستم مقدس نمایی کنم ودیگر راستی نداشتم تا  بگویم دروغ گو هم نبودم پس گفتم بگذار تا نگویم !

ولی میخواهم اگر تکراری است بگویم اگر سالها قبل فروغ از رهای روحش و جمش گفته مولانا از جدایی از اصل گفته حافظ از دولت عشق هزار برابر بهتر از من گفته راسل عقل را جاودانه ستوده و مظلومانه آرزو کرده که ای کاش خدایی بود !!  و این چند روزه کسی دوستت دارم و عشق خیابانی و اینترنتی را به طور ملسی به سخره گرفته و اگر که جامعه ما برای بحث سیاسی جایی ندارد که پدر و مادر من میگویند سیاست بی پدر مادر است !

کاش من بتوانم بگویم !

این راست است !!

به هم گفت دیگر بریده ام و همه خندیدند ! گفت که همه چیز را میسوزانم و هیچ کس باور نکرد !

به همه گفت میسوزانم چون پناه ندارم میسوزانم چون نمیخواهم بی پناه کنم !

عقده های دیرینه عذابش میداد و اینکه هم خانگی همیشه یاد آور بی مادراش روستایی بودنش و لهجه اش بود ! هم خانگی لیسانس داشت و او درس نخوانده بود و این هر روز برایش تکرار میشد بی سواد بی سواد بی سواد

ولی پاک بود !! پاک پاک ! هم خانه جاسوس اداره بود و همیشه شکایت می شنید از همسران همکاران و همیشه می گفت : به خدا شرمنده ! شرمنده !

او سواد نداشت ولی همینقدر می فهمید که خبر کشی بد است چیزی که من و تو سالها پیش آموخته ایم را هم خانه نمی دانست ولی اون  زن همچنان بی سواد بود ! و همچنان می شنید که اشتباه کردم بهتر از تو برای من زیاد بود !

گفتیم طلاق  سرسخت بود گفت نه !

پدرم مرد ،مادرم رفت پی کارش بی مادر بودم بی حرمت شدم نمیگذارم کودکانم اینگونه شوند ! کجا بروم ! خانه پدر و مادری که ندارم

گفتیم چه میکینی ! گفت میسوازنم !

دو سال حرف زدیم دو سال سرگرمش کریم دو سال سعی کردیم سرد بماند نسوزد و نسوزاند !

مصلحان و قضات فامیل باور نکردند آقا، آقا تحویل هم خانه دادندوزن را کوبیدندهمیشه زن مقصر بود چون سواد نداشت چون مرد برای او لقمه بزرگی بود

زیاد نمیخورد ! نمیخرید ! چون خانه سازی داشت ! چون سر پناه میخواست برای فرار از سازمانی بودن !

و یک روز روزی که ما آسوده بودیم ! پدر آمد و سراسیمه گفت : حیاط اداره میسوخت ! فکر کنم یکی از خانه سازمانی ها بود !

مادر نفهمید چگونه برود !! نفهمید اول گریه کند بعد برود تا ببیند یا برود و بعد گریه کند ! شاید چیزی نشده ! شاید انبار بوده ! شاید !

و رفت و خانه زن را در شعله های آتش دید و بالاخر سوزاند !

هم خودش هم دخترک 6 ماه اش را !! پسر ک پنج ساله از پنجره گریخته بود!!

و همه دیدند که در ایوان یک پیت نفت بود !! پیت نفتی که ریش سفید فامیل در مقابل میسوزانم های زن گذاشته بود و گفته بود بیا بسوزان !! اگر جرات داری بسوزان

و او جرات داشت ! از نظر ریش سفید دیگر جرات داشت

چون هیچ کس را نداشت ! 

ما هم به در داش نخوردیم ! من که برایش دل میسوزاندم ! شد کابوس خوابهایم ! با چهرهای خوف انگیز !!

و ریش سفیدان گفتند :کسی که خود کشی میکند جهنمی است ! خودش که هیچ کودک را هم کشته ! فحش اش بده دیگر به خوابت نمی آید !

مادر در بیرون آتش داد زد و هیچ مردی نرفت داخل ! هیچ کس ! یک مرد از خیل میخواست برود زن اش  نمی گذاشت

و اینگونه همه چیز سوخت و تمام شد !

چون زن پناه نداشت !

ظرفیت هم  نداشت !

یکسال بعد مرد زنی را به خانه او آورد خانه ای که او سالها منتظر اتمامش بود ! سالها به خاطرش نخورده بود و زن لیسانس داشت ! تحصیلات داشت
متن فوق توسط: مریم بانو نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
شنبه 84 اسفند 6 ساعت 11:36 صبحزن

زن در ایران پیــــــــش از این گویی که ایرانی نبود

پیشه اش جـــــز تـــــــیره روزی و پریشانی نــبود

زندگی و مرگش اندر کنج عــــــــزلت مـــیگذشت

زن چه بود آن روزها ، گــــــر زان که زندانی نبود

کس چو زن ، انــــــــدر سیاهی قرنها منزل نکرد

کس چو زن ، در مـــــــعبد سالوس قربانی نبود

در عدالــتخانه انصــــاف ، زن شاهــــد نـــداشت

در دبــــــســـتان فضـــــیلت ، زن دبسـتانی نبود

دادخواهی هـــای زن می ماند عمری بی جواب

آشــکارا بود ایــن بیـــــــــداد ، پنهانی نبـــــــود

از برای زن به میـــــدان فـــــــــــــراخ زنــــــــدگی

سرنوشت و قسمتی جز تنگ مــــــیدانی نبود

نــــــور دانــش را ز چـــشم زن نــهان میداشتند

این ندانــستن ، ز پـــــستی و گرانـــــجانی نبود

زن کــــجا بافنـــده میـــشد ، بی نخ و دوک هـنر

خرمن و حاصـــل نبود ، آنجا که دهـــــقانی نبود

میوه های دکه ی دانش فـــــراوان بود ، لـــــــیک

بـــهر زن هـــــــــــرگز نصیـبی زین فــــراوانی نبود

در قـــفس می آرمیــــــد و در قفــس مـیداد جان

در گلــــستان نام از این مــــرغ گلســـتانی نبود

بــــــــهر زن ، تقــــلید تیــــه فتــنه و چاه بلاست

زیــــرک آن زن ، کو رهـش این راه ظلمانی نبود

آب و رنــگ از علـــم می بایـست شــرط برتــری

بــا زمــــــــــرد یاره و لـــــــعل بدخـــشانی نبــود

جلوه ی صد پرنیان چون یک قبای ساده نیست

عـــــــزت از شایستگی بود ، از هوســرانی نبود

ارزش پـــوشنـــدـه کفـــش و جــامه را ارزنده کرد

قـــدر و پســــــتی ، بــه گرانی و به  ارزانی نبود

ســـادگی و پـاکـــی و پــرهـــیز یک یک گوهـرند

گــــــــوهر تابـــــنده ، تنــها گوهــــر کــانی نبود

از زر و زیــــــور چه سود انجا که نادان است زن

زیــــور و زر ، پــرده پـوش عـــیب نـــادانی نبــود

عیــبها را جامه ی پرهیز پوشانده اســت و بس

جــــامه عـــجب و هـوا بـهـــتر ز عــریانی نـــبود

زن سبکساری نبیند تا گران سنگ است و پاک

پــــاک را آســـیبی از آلــــوده دامــــانی نـــــبـود

پــا بـراه راســـت باید داشـــت ، کـاندر راه کـــج

تـوشــه ای و رهــنوردی جـــز پشــیمانی نــبود

چــشم و دل را پرده می بایست ، اما از عفاف

چــــادر پوســـیده بنـــیاد مســــلمانی نـبـــــود

پروین اعتصامی 


متن فوق توسط: مریم بانو نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
درباره خودم
جنسیات - مریم بانو
مریم بانو
ما ، در هیات پروانه ی هستی ، با همه ی توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم ! برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ هیچ تفاوتی ندارد . یادمان باشد کسی مسئول ِ دلتنگی ها و مشکلات ما نیست ! اگر ردِ پایِ دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هر مفهومی نشسته ایم و همه ی چیزهای تلنبار مربوط ونامربوط را زیر و رو می کنیم (حسین پناهی)
لوگوی من
جنسیات - مریم بانو
اشتراک در خبرنامه
 
جستجو در کل مطالب
 :جستجو

جستجو در کل مطالب این وبلاگ، حتی مطالب بایگانی شده!